کسری کسری ، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره

شیطون بلا مامانی و بابایی

خوردن استخوان

سلام گلم  نفسم    نفسم عاشقتم همیشه امروزمامانی خوب گشتی واسه خودت کیف کردی ببخشید یکمم کلافه شدی   .  از صبح که بیدار شدی و یکم شیطنت کردی و بازی بعد آماده شدیم رفتیم خونه مادر جون کرج تو ماشین تا اونجا خوابیدی بعد که رسیدیم نرفته تو شروع کردی به جیغ زدن و داد و فریاد   و هر کاری که دلت خواست کردی آخه مامان جون آدم که میره جایی اولش یکم میشینه آبرو داری میکنه شیرینم بعد شروع به شیطنت می کنه . خلاصه اینکه آقاجون که قند تو دلش آب میشد جیغ های تو رو میشنید همش میگفت  به پسر من چیزی نگید بزارید هر کاری دوست داره بکنه خدا شانس بده خلاصه تا ظهر به آتیش سوزون...
23 اسفند 1389

چندتا عکس

 اینم چندتا عکس از کسری جون   ** ** ** ** ** ** *       ** ** ** ** ** ** *   ** ** ** ** ** **        ** ** ** ** ** ** ** ** ** ** **                                                ...
18 اسفند 1389

ژست های خوابیدن

مامان فدای خوابیدنت بشه عزیز دلم فدای این ژست خوابیدنت             اینم مدل کاراته ای خوابیدن   این عکس در حال شعار دادن هستی گلم ساعت 5 صبح ازت گرفتم ببخشید که اذیت شدی     اینم انگشت در دهان قربونت برم   اینم یه ژست دیگه خوابیدنت دورت بگردم نفسم   ...
18 اسفند 1389

2 و 3ماهگی

سلام پسمل قشنگم   امیدوارم همیشه شاد باشی گلکم دارم از 2 و 3 ماهگیت برات می نویسم . خیلی خوردنی شدی خیلی ماه شدی عزیزم و یکمی بغلی زمین اصلا نمی مونی همش دوست داری تو بغل باشی . من و خاله مهسا و مامان زری نوبتی بغلت می کنیم خنده هات با صدا شده گلکم . 12 آذر وقت واکسن 2 ماهگیت بود بردمت مرکز بهداشت دم خونه یکم طول کشید تا خانم دکتر بیاد بهت واکسن بزنه ، واکسن رو خانم دکتر بهت زد ، یکمی گریه کردی و بعد اومدیم خونه تا 2 روز تب داشتی ولی بعدش خوب شدی اولین مسافرتتم تو 2 ماهگیت بود بردمت خونه خاله سارا شمال خیلی خوش گذشت فقط چون می ترسیدیم سرما بخوری بیرون اصلا نمی بردیمت آخه خیلی کوچولو بودی ناز ...
18 اسفند 1389

مریضی

سلام فرشته ناز مامانی عزیزجونم همه نفس و عمرم   مامانی عزیز دلم این چند وقت نتونستم بیام نت برات چیزی بنویسم آخه میدونی مامان از تولد به اینور مریض شدی همش این دکتر و اون دکتر . دکتر ها هم که خوب تشخیص نمیدن تو چته یکی میگه سرما خوردی یکی میگه آلرژی داری آخه تقصیر خودتم هست پیش دکتر که میری همش بهش میخندی صدا در میاری آقای دکتر هم میگه اگه این کسری جون ما مریضه پس چرا انقدر سر حاله و به همه می خنده ای مامان به فدات مامان دورت بگرده خوش اخلاق من . هنوز هم خوب نشدی نفس مامان نمی دونم دیگه چیکار کنم خیلی ناراحتم  ولی نشون نمی دم چون بابا امیر ناراحت میشه . امروز بازم بردمت دکتر داروهات رو عوض کرد حالا یکم بهتری ...
18 اسفند 1389

زردی

پسر گلم وقتی که به خونه اومدیم همه خیلی خوشحال بودن بابا قاسم که از پیشت تکون نمی خورد بعداز ظهر متوجه شدم که رنگت هی داره زرد میشه سریع با بابا امیر و مامان زری بردیمت بیمارستان ازت آزمایش گرفتیم منتظر شدیم تا جواب بیاد وقتی جواب آزمایش اومد به آقای دکتر نشون دادیم و گفت نی نی کوچولوی ما زردی داره و باید بستری بشه آقای دکتر نوشت سریع بستریت کردیم خیلی روزای سختی بود 5 روز بستری بودی بیمارستان مامان مریم خودش خیلی سخت راه میرفت چون شکمش بخیه داشت و نمی تونست خوب بشینه و راه بره تو هم شیر نمی خوردی اصلا شیشه هم نمی خوردی خانم پرستار بهت شیر خشک داد اون رو هم نخوردی هی بالا می آوردی شیر خشک اصلا نمی خوردی.  اینم یه عکس از...
18 اسفند 1389

1 ماهگی

سلام نازنین پسرم عزیز دلم بعد از اینکه زردیت خوب شد اومدیم خونه تازه مامانی تونست یه نفسی بکشه یکم راحت بشه از محیط بیمارستان  . نمی دونی بابا امیر برات چیکار می کرد آخه ازروزی که به دنیا اومدی فقط 2 بار دیده بودتت از پیشت تکون نمی خورد نمی دونی چه قربون صدقه پسملش میرفت قیافه ات از روزی که برای اولین بار دیدیمت خیلی عوض شده بود خیلی نازتر شده بودی گل پسرم . دیگه کم کم همه میومدن میدیدنت . بابا امیر خاله مهسا مامان زری عمه آذر ، عمه مصی مادرجون و آقاجون همه اومده بودن دیدنت و برات یک عالمه کادو خریده بودن . عمو علی هم کار براش پیش اومده بود و نتونسته بود بیاد ولی همش حالت رو می پرسید خوب هر چی باشه 1 ب...
18 اسفند 1389

به دنیا آمدن

روز 11 مهر بالاخره دکتر به مامان مریم گفت که باید بره بیمارستان تا نی نی کوچولوش که کسری آقای گل باشه رو به دنیا بیاره مامان  دورت بگرده الهی از یه طرف خیلی میترسیدم از طرفی هم دل تو دلم نبود که تو خوشگلم رو هر چه زودتر ببینم . ماماان از ساعت 7 صبح  با مامان زری رفت بیمارستان میلاد  تا بالاخره ساعت 4 بعداز ظهر بردنش اتاق عمل به دنیا اومدنت خیلی طول کشید تا فردا ساعت 2 صبح که تو پسرکم به دنیا اومدی الهی فدات شم وقتی دیدمت یه پسر کثیف بودی که هنوز نبرده بودنت تمیزت کنن مامانی فدای گریه هات بشه که هی داشتی گریه میکردی دیگه تو رو خاانم پرستار گرفت از من برد که بشورتت و تمیزت کنه تا مامانی از اتاق عمل اوم...
18 اسفند 1389